تنهای تنهام10
سلام اینبار داستانمو به صورت کامل تعریف میکنم
من 19 سالمه متولد 1373/1/9 متولد شهرستان خوزستان شهر آبادان - من وقتی بدنیا اومدم از همون کوچیکی تو گرما بزرگ شدم . مادر پدریم حاضر نبود کولر واسه من و مامانم بزاره یه کولر خراب داده بود به مامانم . مامانم مجبور شد با چادر یا باچیزی منو باد بزنه . مادرم تو خرمشهر با خانواده شوهرش زندگی میکرد . خانواده پدریم تو نبود پدرم با مادرم بد تا میکردن . همیشه در یخچالو روش قفل میکردن که غذا نخوره . کار مادرم تو آبادان بود مجبور میشد منو تنها از خرمشهر به آبادان بیاره . من از 7 صبح تو اداره بودم با مادرم تا 2.5 ظهر چون اون موقع مهدکودک بچه های زیر سه سال رو نگه داری نمیکرد . مادر بزرگ مادریم مسجد سلیمان زندگی میکرد . بعد از اینکه پدر بزرگم که با مادرم تو همون اداره کار میکرد متوجه شد که مادرم زجر میکشه توسط خانواده پدریش و منو اورده اداره زمانی که من یک بچه 4 ماهه بودم اعصبی شد و به مادر بزرگم گفت . مادر بزرگمم اومد وسایل منو مادرمو جمع کرد . و تو آبادان اومد زندگی کرد که ما باهاش زندگی کنیم . 6 سال پیشه مادر بزرگم زندگی کردم با مادرم تو این 6 سال هر روز خدا دادگاه میبردنم . برای اینکه خانواده پدریم انگ زده بودن که مادرم از خونه فرار کرده و منو میخواستن از مادرم جدا کنن جوری شده بود که شبا از ترس اینکه پدرم بدزدم کابوس میدیدم و خودمو خیس میکردم . حتی و قتی تو مهد میگفتن یکی اومده دنبالت تا صدای مادرمو نمیشنیدم بیرون نمیومدم . تو این 6 سال خونه مادربزرگ مادریمم آرامشش نداشتم مادرم یه خواهر موجی داشت که تو جنگ عراق و ایران موج گرفتش و حالت اعصبی داشت از همون کوچکیم میزدتم . یه طرف خالم یه طرف داییام که به جون هم میوفتادن خلاصه مادرم بعد 6 سال مجبورشد برگرده با این اوضاعی که تو خانوادش بود ترجیح داد خونه جدا بگیره پدرم تا برگرده . اما بعد از برگشتش دو سه روز نگذشت کلاس اول دبستان بودم جوری زدتم که سه بار سرم خورد به زمین برگشت مثل توپ شیطونک که میزنیش رو زمین بر میگرده ........
این جریان تمام واقعی است و شرایط زندگی اینجانب هست .......
ادامه فردا شب انشالله ....
نظرات شما عزیزان:
ایشالله ک آیندت پر از ارامش باشه
پاسخ: خدا نکنه :) عزیزمی . ممنونم ایشالله آینده تو هم روشن و شاد و پر از آرامشو سلامتی باشه